شعر آشفته

۸ مطلب با موضوع «نویسندگان» ثبت شده است

آخر عشق

۰۴
دی

می‌دونی آخر هر عشق ته تهش چیه...؟ یا مرگه یا جدایی یا عادت یه وقتایی هم نفرت! خیلی وقتا اونا که عشقشون با مرگ تموم میشه خوشبختن؛ اونا که عشقشون با جدایی تموم بشه غمگینن؛ اونا که به عادت برسن محتاجن، معتادن؛ اونایی هم که عشقشون به نفرت برسه، بدبختن!

از هر بیچاره‌ای بیچاره‌ ترن ... تا حالا فکرشو کردی قراره ما به کدومشون برسیم ...؟


امشب نه شهرزاد | حسین یعقوبی

  • یک ‌آشفته

آلفرد آدلر، روانشناس مشهور اتریشى، به بیماران اندوهگین خود مى‌گفت :

 

" اگر از این نسخه پیروى کنید ظرف 14 روز معالجه خواهید شد ، هر روز فکر کنید چطور مى‌توانید یک نفر دیگر را خوشحال کنید. زیرا اندیشه خوشحال کردن دیگران ما را از تفکر درباره خودمان باز مى‌دارد و بزرگترین عامل نگرانى ترس و اندوه اندیشیدن درباره خود است. شادمانى انسان و شادمانى دیگران به یکدیگر وابسته است ...! "

|طبیعت انسان|

|آلفرد آدلر|

  • یک ‌آشفته

 ما فقط به این قناعت کرده ایم که به ضرب دگنک حجاب را از سرشان برداریم و درب عده ای از مدارس را به رویشان باز کنیم ؛ و بعد؟ دیگر هیچ! همین بسشان است! قضاوت که از زن نمی آید، شهادت هم که نمی تواند بدهد! طلاق هم که بسته به رای مرد است! الرجال قوامون علی النساء را هم که چه خوب تفسیر می کنیم...! پس در حقیقت چه کرده ایم؟ به زن، تنها اجازه ی تظاهر در اجتماع را داده ایم؛ فقط تظاهر...یعنی خود نمایی. یعنی زن را که حافظ سنت و خانواده و نسل و خون است، به ولنگاری کشیده ایم.به "کوچه" آورده ایم!

|غرب زدگی|

|جلال آل احمد|

  • یک ‌آشفته

عشق

۰۱
دی



بی شک ،"عشق"
متولد آب های آزاد است،
که اینگونه
غریبانه ،
با بی رحمی ،
در هیچ قاره ای،
برایش شناسنامه
صادر نمی کنند...!

|سید طه صداقت|

 

 

  • یک ‌آشفته


گفت: این روزها کمی افسرده به نظر میرسی!
گفتم: واقعا؟
گفت: حتما نیمه شب ها زیادی فکر می کنی. من فکر کردن های نیمه شب را کنار گذاشته ام.
گفتم: چطور تونستی این کار را بکنی؟
او گفت: هر وقت افسردگی به سراغم می آید، شروع به تمیز کردن خانه می کنم. حتی اگر دو یا سه صبح باشد. ظرف ها را می شویم، اجاق را گردگیری می کنم، زمین را جارو می کشم، دستمال ظرف ها را در سفیدکننده می اندازم، کشوهای میزم را منظم می کنم و هر لباسی را که جلوی چشم باشد اتو می کشم. آن قدر این کار را می کنم تا خسته شوم، بعد چیزی می نوشم و می خوابم. صبح بیدار می شوم و وقتی جوراب هایم را می پوشم، حتی یادم نمی آید شب قبل به چه فکر می کردم!
بار دیگر به اطراف نگاهی انداختم. اتاق مثل همیشه، تمیز و مرتب بود.
گفت: آدم ها در ساعت سه صبح به هر جور چیزی فکر می کنند. همه ما اینطور هستیم. برای همین، هر کدام مان باید شیوه مبارزه خود را با آن پیدا کنیم.

|هاروکی موراکامی|

  • یک ‌آشفته


می‌دانم. می‌دانم که دیگر هرگز به چیزی یا کسی برخورد نخواهم کرد که احساس تندی را در من به وجود آورد. می‌دانی، شروع به دوست داشتن کسی کردن، اقدام مهمی است. باید نیرو، کنجکاوی، کوری داشت. حتی لحظه‌ای هست، در آغاز، که باید از پرتگاهی پایین پرید: اگر کسی بهش فکر کند، این کار را نخواهد کرد. می‌دانم که من دیگر هیچ‌وقت نخواهم پرید.

|ژان پل سارتر|
|از کتاب: تهوع|

  • یک ‌آشفته

نه با کسی بحث کن

نه از کسی انتقاد کن

هرکی هرچی گفت بگو حق با شماست و خودت را خلاص کن

آدمها عقیده ات را که می پرسند نظرت را نمی خواهند.

می خواهند با عقیده ی خودشان موافقت کنی

بحث کردن با آدمها بی فایده است.

|چراغ ها را من خاموش می کنم| |زویا پیرزاد|

  • یک ‌آشفته

برای این مردم، هرگز خودت را تغییر مده!

چون اینان هرروز تورا به یک شکل می خواهند ...


شکل تصورات غلطشان که فکر می کنند تنها حقیقت درست جهان است ...


|سرزمین گوجه های سبز| هرتا مولر|

  • یک ‌آشفته